- شکسته زبان
- آن که زبان نافصیح دارد، آن که لکنت زبان دارد
معنی شکسته زبان - جستجوی لغت در جدول جو
- شکسته زبان
- ویژگی کسی که زبانش هنگام حرف زدن می گیرد، الکن، گرفته زبان
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آنکه برسخن گفتن قادر نباشد
کنایه از ضعیف و ناتوان
پرنده ای که بالش شکسته باشد، کنایه از ضعیف، ناتوان، کنایه از ملول، آزرده
آنکه زبانش بتلفظ درست حروف جاری نگردد کسی که حرفها را از مخرج آنها ادا نتواند کرد: (روز و شب هست در اطراف جهان سر گردان تا یکی کلته زبان جاهل احمق بکجا ست)، (امیر خسرو)
کسی که در سخن گفتن عاجز باشد آنکه گفتارش فصیح نباشد